چو غنچه تا، دل بستم ای بهار جوانی


به هیچ جا ننشستم که جامه ای ندریدم

اگر به تیغ سیاست مرا جداکنی از خود


ز تو برید نیارم ولی زخویش بریدم

به عین بی هوشیم رخ نمود و گفت که چونی


چه تشنگی برد آبی که من به خواب بدیدم